پارساپارسا، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

پارسا عشق مامان و بابا

یک کم خستگی

سلام پسر گلم. این چند روز خیلی خسته شدم الان که دارم برات می نویسم دیگه چشمام درست نمیبینه. از جمعه که برگشتیم مامان جون تو مادربزرگ هم از داراب اومدن علاوه بر کسایی که در رفت و آمدن. باباجی توی بیمارستانه و من دیگه واقعا کم آوردم. شبها دیر می خوابم و رزوها فرصتی برای خواب پیدا نمیشه. خونه هم اونقدر درهم و برهمه که غصه ام دوبرابر شده. خدا کنه زودتر همه چی عادی و آروم بشه.
30 خرداد 1390

يه گزارش كوچولو

پنج شنبه و جمعه گذشته رو رفتيم داراب خوب نبود از اين جهت كه تو مريض شدي. خيلي ناراحت شدم خودم بيشتر از گرما ميديم كه گرمازده شدي. شب تب كردي و من تا صبح نتونستم درست بخوابم. ولي خدا روشكر ديروز بهتر بودي و امروز هم مامان جون ميگه حالت خوبه. پسر گلم البته يه آب بازي خوب هم كردي با پسر دايي بابايي. يه عكس ازت ميذارم كه ببيني. اميدوارم هميشه سالم و شاد باشي. ...
28 خرداد 1390

بابایی روزت مبارک

بابای من بهترین بابای دنیاست. دوستش دارم به اندازه هرچی که هست و نیست. دوست دارم زودتر بزرگ بشم تا خودم فریاد بزنم بابایی روزت مبارک بابایی دوستت دارم هوارتا   ...
28 خرداد 1390

روز پدر

پنج شنبه اين هفته رو تولد حضرت علي و روز پدر هست. ما هم قراره بريم داراب. براي بابايي يدونه ادكلن گرفتم براي آقاجون هم پيراهن. اميدوارم آخر هفته خوبي باشه و به هممون خوش بگذره. عكساي خشگلت رو هم گذاشتم شيطونك مامان. اين عكسا رو توي حياط خونه خودمون گرفتي. ايشالا هميشه مثل گل تازه باشي و عمرت گل نباشه.
24 خرداد 1390

سلام

سلام پسر خشگلم. مامان هفته گذشته رو مرخصی و توی خونه پیش تو بود و نتونست بیاد برات چیزی بنویسه. این هفته حسابی بهمون خوش گذشت. هرچند دو روزش رو به بیمارستان و کاراش گذشت ولی خدا رو شکر بقیه اش خوب بود. دو روزش رو رفتیم خفر که حسابی بهت خوش گذشت بقیه اش هم توی خونه و با هم بودیم. کاشکی این تعطیلات طولانی میشد و من همیشه پیشت میموندم. ...
21 خرداد 1390

گل نازم سلام

سلام پسر گلم دوباره چند روزی نتونستم بیام اینجا. آخر هفته است و منم هفته آینده تمام وقت پیشتم. خیلی خوشحالم. البته روز سه شنبه یک عمل کوچولو دارم که احتمالا تورو پیش خاله میذارم. دعا کن مامان خوب بشه و خدا ببخشدش که باعث این کار شد.
11 خرداد 1390

یه مسافرت کوچولو

سلام پسر گلم. آخر هفته ای که گذشت بابا ماموریت تهران بود. من و تو هم قرار بود خونه بمونیم ولی مامان بزرگ و دایی من از کربلا اومدن و ما هم همراه خاله رفتیم خفر هرچند نبود بابایی سخت بود ولی خب خوش گذشت. به تو هم حسابی خوش گذشت خیلی پسر خوبی بودی و اذیت نکردی من به داشتن گلی مثل تو افتخار میکنم. ...
7 خرداد 1390